- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه محرم
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه صفر
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه ربیع الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الأول
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه جمادی الثانی
- مناسبتها، وقایع و اعمال ماه رجب
- سایت قرآنی تنـــــزیل
- سایت مقام معظم رهبری
- سایت آیت الله مکارم شیرازی
- سایت آیت الله نوری همدانی
- سایت آیت الله فاضل لنکرانی
- سایت آیت الله سیستانی
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
از كـفم هستي من رفته خدايا چـه كنم؟ بعد او غم شده يارم بـه غمـها چه كـنم؟ يك طرف ناله طفلان طرفي طعنه دون يك طرف داغ گرانبار خدايـا چه كنم؟ ترسم اين بستر وسجاده ات اي فاطمه جان بـشـود قـتـلـگـه زينب كبري چـه كـنم؟
بستـر و چـادرتو جـمـع كنـم ليـك بـگـو درو ديواركه نقش است نشانها چه كنم؟ من ازآن كوي كه ره برتو ببستند نروم ليك عدو در نظرم شود هويدا چه كنم؟ كودكانت چوعلي يكسره دلتنـگ توأنـد هـمه از داغ تو گـويند كه بـابا چه كنم؟ زينـبت جاي تو از چـشم بگـيـرد اشكم غربت او زده آتـش بـه دلـهـا چه كـنم؟ دگر از شهر مديـنـه بروم فـاطمه جان اين همه نقش غم ويك دل تنها چه كنم؟ گفت (سائل) زغم غربت حيدربه فغان سوختم زآتش دل؛ گوی تو مولا چه کنم؟
: امتیاز
|
زبانحال حضرت علی در شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ای روح آفــتـاب چــرا پـا نــمی شوی بانـوی بو تـراب چــرا پـا نمی شوی پهلوی من هم از خبـر رفتنت شکست رکنم شده خـراب چرا پـا نمی شوی با قطره قطره اشک سلامت نموده ام زهـرا بــده جـواب چــرا پا نمی شوی خورشیـد لطمه دیده ی حیدر بلند شـو بر جـمع مــا بتـاب چـرا پا نمی شوی رفتی و روی صورت خود را کشیده ای ای مـادر حــجـاب چــرا پا نمی شوی بی تو تــمـام ثـانیه هــا دق نـمــوده اند رفته زمـان بر آب، چرا پا نمی شوی روی کبـود تو به نگـاهــم اشـاره کرد مُردم از این خطاب چرا پا نمی شوی می میرد از تنـفس دلـگیر کوچــه هـا این غنچه های ناب چرا پا نمی شوی
: امتیاز
|
مدح و شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها
ای بــا تــمـام هـستی خـود یـاور عـلی در بیت وحی حامی و هـمسـنگـر علی چون شد که در بهار جوانی خزان شدی ای یـاس مصــطـفـی گـل نیـلوفـر علی با دفـن مخـفـیــانه ی تـو، در دل زمین هفت آسمان خـراب شــده بر ســر علی وقتی نفـس به قلب تو پیــــچید پشت در می خواست روح ،پر زند از پیکرعلی با تـازیانــه اجـر رســالت بــه دست تـو تقـــــدیـم شد به پیش دو چشم تـر عـلی درلحظۀ غـــروب غـم انگیــز کـوچ تو گـوئی رسیـده بــود شـب آخـر عـــلــی دست خـدائی تو، چــو از کـار اوفـتــاد نیـرو گرفت خـصم ستم گــســتـــر علی یارب چه میشود که گذارم به باغ وحی صـورت به قــتـــلگاه گـل پــرپـر عـلی وقتی که گـــوشواره زگوش تو شد جدا افـتـاده لـرزه بر بــدنِ، دخــتــــر عـلی ای اولیـــــــن شهیده ی راه علی بمـان آخر به خـاطر ه دل غـــــــم پرور علی ای طایـر شکسته پـرِ بوستــــان وحی اینــــــسان غـریبانه مـرو از بـر عـلـی «میثم» بر آستـــــان ولایت نظاره کن بی فـــاطمه شـکـسـته شده محور عــلی
: امتیاز
|
تشیع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها
نــیـمــه شب تـابـوت را برداشـتـند بـــار غـــم بر شـانـههــا بگـذاشتند هـفـت تن، دنبـال یک پیکر، روان وز پـی آن هفت تن، هــفت آسمان این طــرف، خیـل رُسُـل دنـبـال او آن طــرف احـمد به اسـتـقـبـال او
: امتیاز
|
تشیع جنازه حضرت زهرا سلام الله علیها
گذشـته نیـمـه اى از شب، دریـغــا رسـیده جـانِ شب بـر لب، دریـغا چـراغ خـانه مولاست، خـامــوش که شـمع انـجمن آراست خامـوش فـغـان تا عـالـم لاهـوت مى رفـت به روى شانه ها، تابـوت می رفت على زین غم چنان مات ست ومبهوت که دستـش را گرفته دست تابـوت شگفـتا! از عـلى، بــا آن دلــیـرى کـنـد تـابـوت زهـرا، دستـگـیـرى به مژگان تـرش یاقـوت مى سُفـت سرشک از دیده مى بارید ومی گفت که اى گل نیستى تا بـوت بــویـم مـگـر بـوى تـو از تـابــوت بـویـم جـدا از تـو دل، آرامـــى نــــدارد عـــلـى بـــى تـو دلارامـى نــدارد چنان درماتمش از خویش میرفت که خون ازچشم غیر و خویش میرفت کــه دیـده در دل شب، بلـبــلى را که زیـرِ گـل نهـان سـازد گـلى را ز بیتابى، گریبان چـاک مى کــرد جهـانى را به زیـر خـاک مى کرد على با دست خود، خشت لحد چید بـسـاط مـــاتـم خود تــا ابــد چـیـد دل خود را به غم دمساز مى کرد کفـن از روى زهـرا بـاز مى کرد تو گویى ز آن رخ گردیـده نـیـلى به رخـسار على مى خورد سیـلى! على، در خاک زهرا را نهان کرد نهان در قطره، بحر بى کران کرد گُل خود را به زیر گِـل نهان دیـد بــهـار زنــدگـانى را، خـزان دیـد شد از سوز درون، شمع مزارش علـى بــا آب و آتــش بـود کـارش چنان ازسوز دل، بی تاب مى شد که شــمع هـسـتـىِ او، آب مى شـد غـم پـروانـه اش، بی تـاب مى کـرد على را قطره قـطره آب مى کـرد چو بر خاک مزارش دیده میدوخت سراپا در میان شعـله مى سـوخت مگر او گیرد از دست خدا، دست که دشمن بعد او، دست على بست
: امتیاز
|